...[همه می دانیم که سرنوشت محتوم آدمی مرگ است و زندگی همه ی انسان ها از نقطه ای اغاز می شود و در نقطه ای دیگر پایان می گیرد. فاصله ای کوتاه یا بلند که انسان می تواند در گذار آن خود را با همه ی خصوصیاتش نشان داده و رسالت خود را در حد توان به انجام برساند. مهم نیست که چند سال عمر می کنیم و چگونه و در کجا به دنیا پای می گذاریم و چگونه و در کجا از زندگی رخت بر می بندیم تا به ابدیت بپیوندیم. مهم این است که در این فرصت کوتاه یا بلند چه می کنیم و از خود در اجتماع بشری چه به یادگار می گذاریم. عده ای از ما در خواب به دنیا می آییم و همچنان خواب زده راه عمر را به غفلت می پیماییم و خواب هم از دنیا می رویم. در واقع نه زندگی و موجودیتمان ارزشی دارد و نه نابودی و مرگمان. بی صدا می آییم، بی صدا می رویم و مثل حبابی بر آبگیر حیات می ترکیم و تمام می شویم. در برابر این گروه عظیم که متاسفانه شمارشان بسیار زیاد است، گروه اندک دیگری هستند که با مرگ جسم به مرگ نام و نشان دچار نمی شوند و به دلیل بیداری و هوشیاری و شناخت رسالت خود و به دلیل خدماتی که به جامعه ی انسانی انجام داده اند، نام ونشان، خدمات و آثارشان در ذهن ها بر جای می ماند و از برآیند وجودی آنان شاخه های نوینی بر درخت تناور حیات می روید و بر شکوه و عظمت آن می افزاید. اما کار به همین دو گروه منفعل و فاعل بسنده نمی شود و گروه بسیار اندکی هم وجود دارند که پس از مرگ جسمانی ققنوس وار، از میان خاکستر خود بال و پری گشاده و به زایش دوباره ای می رسند و کودک وار در ذهن مردمان می بالند، رشد می کنند و با زندگی زندگان هماهنگ شده و به گونه ای جاودانگی می رسند که مرگ را به آن راهی نیست و نابودی را برای همیشه انکار می کنند.]...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر